سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سنگ صبور

دیروز روز  حافظ بود. نام حافظ گره خورده با دوران کودکی و نوجوانی  من. آن زمان که تازه کتاب خواندن را یاد گرفته بودم و عشق مشاعره با مامانم را داشتم. مامانم را مشغول هر کاری که بود، پای گاز، مشغول ظرف شستن...گیر می کشیدم برای مشاعره. مامان  شعرها را از حفظ می خواند و من یک کتاب حافظ دستم می گرفتم و بعد از دو ساعت جستجو یک بیت غلط غولوط تحویل می دادم . کلاس چهارم ابتدایی بودم که اولین شعر از حافظ را حفظ کردم. گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید.... یادم می آید رفتم توی اتاقم در را بستم و به خودم قول دادم تا این شعر را حفظ نکرده ام از اتاق بیرون نروم. کاست ترانه این شعر را با صدای ملک مسعودی داشتیم. هم شعر و هم ترانه اش را خیلی دوست داشتم.
بزرگتر که شدم لذت حافظ خواندنم فراتر تر از لذت از وزن کلمات و موسیقی اش رفت. گشتم در کتابخانه بابا کتاب  تفسیر شعر حافظ از ر-ذوالنور پیدا کردم. تفسیر کامل ابیات نبود و بیشتر ترجمه لغوی بود. یک کتاب حافظ کوچک هم برای خودم خریده بودم که زیر و کنار تک تک ابیاتش پر شده بود از زیرنویس هایی که می کردم. معنی لغاتی را که از کتاب در می آوردم زیرشان می نوشتم. حالا دیگر انقدر حافظ خوانده بودم و حفظ کرده بودم که شده بودم یک پای قدر برای مشاعره. دوم دبیرستان بودم که با آقای محتشم دبیر ادبیات بازنشسته در یک اردو حدود یک ساعت مشاعره کردیم و هیچ جوره کم نیاوردم. یک دفتر مشاعره هم داشتم برای خودم. صفحات دال و نون و میم اش از همه بیشتر بود. هر شعری هر جایی می دیدم که خوشم می آمد ابیاتش را در این دفتر ثبت می کردم. اما بیشتر از حافظ بود. کتاب حافظ کتاب ثابت و همیشگی روی میز مطالعه ام بود. چقدر فال می گرفتم با حافظ. و همیشه هم جواب می گرفتم. هیچوقت یادم نمی رود یکبار که با یک نیت نامربوط کتاب حافظ را باز کردم و در بیت آخر حافظ این گونه جوابم را داد: مگو دیگر که حافظ نکته دان است  که ما گفتیم و محکم جاهلی بود... این "محکم" اش آنچنان محکم بر زبانم جاری شد که بعد این همه سال این بیت همچنان در ذهنم پر رنگ مانده.
یادش به خیر چه دوران شیرین و گذرایی بود. آن روزها در مخیله ام هم نمی گنجید سپری کردن ایامی که ماه به ماه هم در آن  فرصت باز کردن کتاب حافظ را  نداشته باشم.... 


نوشته شده در چهارشنبه 89/7/21ساعت 10:12 صبح گفت و لطف شما ()

Design By : Night Melody